شهید نسرین افضل ازشهدای شاخص کشوری درسال 90
متولد: 1338 – شیراز شهادت: 10/4/61 - مهاباد
آغاز راه:
وی از همان دوران کودکی اهل نجابت و حیا و انجام فرایض (نماز و روزه) بود. در دوران دبیرستان،اعتراضات خردمندانهاش
به رژیم شاه آغاز میگردد تا جایی که یک بار نیروهای امنیتی او را مورد تعقیب قرار میدهند. ایشان با معدل 18 دیپلم خود
را میگیرد و فعالیت های او در کمیته امداد – کمیته امام – سپاه و بویژه جهاد سازندگی آغاز میگردد. ابتدا به «روستای دودج» شیراز و سپس دیگر روستاهای استان رفته و به برگزاری کلاس های فرهنگی و نمایشگاه عکس و کتاب مبادرت می ورزد.
عزیمت به کردستان:
در آغاز سال 1360 با آگاهی از فقر فرهنگی شدید کردستان، با مشورت با علمای شهر و برادرش احمد افضل، تعدادی از خواهران را سازماندهی کرده و به آن دیار سفر مینماید و در مهاباد مستقر میشود. رفتار محبت آمیز او موجب جذب سریع زنان کرد میگرددو آوازه او منتج به درخواست بسیاری از ارگانها برای جذب شهیده نسرین افضل میشود. او حتی زمان استراحت شبانهاش را در فرمانداری به اموری نظیر تقسیم کوپن های مردم صرف میکند و شجاعانه در نیمه های شب با وجود خطر ضد انقلاب،برای آموزگاران متعهد کرد جلسات گوناگونی برگزار می کند.
شهادت برادر:
شهریور سال 60 با شنیدن خبر شهادت برادرش به شیراز میرود و مدت کوتاهی را برای آرامش مادر سپری کرده و این بار
با انگیزه ای بیشتر به مهاباد باز میگردد. شبانه روز خود را در سپاه – جهاد – بنیاد امور جنگ زدگان – فرماندهی و آموزش و پرورش میگذراند. از جمله مسئولیتهای او « تبلیغات و انتشارات سپاه مهاباد » است. به جهت نیاز شدید تربیتی در آموزش و پرورش معلم تربیتی شده و سایر معلمین را نیز آموزش می دهد. (یک دوره معلمین نهضت سواد آموزی نیز تحت تعلیم وی قرار می گیرند.) از جمله فعالیت های دیگرش نظارت بر صندوق های رأی انتخابات بود.
ازدواج:
در نخستین روزهای بهار سال 1360 با یکی از مجاهدین مومن که پاسدار بوده است ازدواج می کند. شهیده افضل به برگزاری مجالس ذکر و دعا اهتمام داشت و پیوسته دعای حضرت امیر (علیه السلام) را بر لب زمزمه می کرد:« الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب »
شهادت:
در آخرین شب فروزندگی اش در حالی که در تب می سوخت همسرش را راضی می کند تا او را به مجلس دعای توسل برساند. به گواه دوستانش، آن شب مثل همیشه بشدت منقلب بود. پس از مراسم دعا، همه سوار اتومبیل میشوند. شهید افضل، یکی از خواهران را از جای بلندکرده و میگوید: اینجا جای من است و خود مینشیند. ماشین حرکت می کند که در مسیر با حمله ضد انقلاب و با اصابت گلوله به سر مبارکش به شهادت میرسد. آرزوی او این بود که همانند الگوی اصلی اش استاد شهید مطهری به شهادت برسد و این چنین نیز شد.